توی تراس نشسته بودم، وزش باد درختان را و مرا مسحور خود کرده بودند. آسمان بی کران و ابرهای غول پیکر فضای سه بعدی مخوفی ساخته بودند که هواپیمای غول پیکر در آن محو می شد. من چه بودم، درخت، ابر یا یکی از آجر های ساختمان؟
حقیقی ترین لحظه ی انسان، لحظه ایست که ماده خود را احساس می کند.  نیاز او خالی شدن از وجود است، از همه چیز از عشق، از تنفر  و  غرور و از روح .
 لحظه ی نیستی! لحظه ای که ابر و درخت و آسمان را همزاد خود می پنداری، لحظه ای که مرز بین جسم و ذرات پیرامون را حس نمی کنی!
نظرات 2 + ارسال نظر
اشکمهرکوچولو سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:00 ق.ظ http://www.ashkmehr.blogsky.com

سلام٬امیدوارم خوب باشین ٬ وبلاگ زیبایی دارین ٬ ٬ نوشته های زیبایی دارین ... لذت بردم ٬ پیش منم بیاین ٬ در پناه آسمان ... bye bye honey

؟ دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:42 ق.ظ

جالبه اصلا فکر نمی کردم این جوور ادمی باشین. هر چند به هیچ دردی نمی خوره ولی جالب می نویسین

شما منو می شناسین؟
من این نظر شما رو تو وبلاگم تازه دیدم. مال خیلی وقت پیشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد