قایق روی برکه آرام زیر آسمان پرستاره

دیشب توی یک قایق، روی برکه، زیر آسمان پر ستاره بودم.
با تو حرف زده بودم، جملاتی کاملا معمولی که از دو دوست بسیار قدیمی وقتی که بعد از مدت ها به هم می رسند  شنیده می شد.
تو خیلی عوض شده بودی، غرورت کجاست؟ شیطنت نداشتی! کلمات را بی هیچ کنترلی به زبان می آوردی. عجب روزگاری!
کاش دیشب کمی الکل داشتم،
من الکلی نیستم ولی برای اولین بار به آن نیاز دارم. کاش اینجا کمی خلوت تر بود، کاش تنها بودم. کاش الان توی یک قایق، روی یک برکه، زیر یک آسمان پر ستاره بودم و از یاد تو نه، که از یاد عشق تو پر می شدم.
امشب از همه دورم! به نزدیک ترین دوستم هم زنگ زدم  شاید بتوانم از تو با او حرف بزنم، نتیجه اش این شد که از او هم دور شدم.
 در مورد تو با هیچ کس نتوانستم حرف بزنم.
از تو با خود تو هم نمی توانم حرف بزنم.