-
یک آهنگ زیبا
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 11:46
آتشی در سینه دارم جاودانی عمر من مرگی است نامش زندگانی رحمتی کن کز غمت جان می سپارم بیش از این من طاقت هجران ندارم کی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری شد تمام اشک من بس در غمت کرده ام زاری نو گلی زیبا بود حسن و جوانی عطر آن گل رحمت است و مهربانی ناپسندیده بود دل شکستن رشته الفت و یاری گسستن کی کنی ای پری ترک ستمگری می...
-
نامه
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 14:19
اسوی جون این نامه رو فقط به عشق تو تایپ کردم. بخون ببین استیل چقدر ادبیاتش خوبه. جناب آقای مهندس صیادی با سلام و عرض ارادت متاسفانه دیشب توفیق زیارت روی ماه شما حاصل نگردید و من بدون دیدن شما به خواب رفتم. عرض شود که دو عرض داشتیم که اگر برآورده کنید، مزید امتنان خواهد بود: 1. سه شنبه آینده به کتابخانه متالورژی و شیمی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 09:39
از عکس های مهدی: http://www.fotothing.com/metti
-
زیبایی
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 09:25
زمانی یک معشوقه داشتم. لحظاتی بود که او مرا پر از زندگی می کرد. راه رفتن با او، صحبت کردن با او و به او فکر کردن به او مرا از همه دنیا بی نیاز می کرد. آن روزها نیاز به نوشتن و ساز زدن در من مرده بود. داشتن یک لحظه ناب از عشق، می تواند تنها انگیزه یک انسان برای ادامه زندگی باشد. شاید به خاطر این که دنبال عشق ناب بودم...
-
زیبایی
شنبه 13 آبانماه سال 1385 08:50
شبی با یکی از دوستان اهل هنر، در مورد زیبایی بحث مفصلی داشتیم، او معتقد بود که زیبایی ملاکهایی دارد که در نهاد همه مشترک است، و اکتسابی نیست، و من به طرز احمقانهای نمی توانستم این را قبول کنم. زیبایی مفهوم بسیار پیچیدهای است و اصولا صحبت کردن و حکم دادن در مورد آن دل و جرآت می خواهد. با وجود همه...
-
از بیانات کریشنا مورتی
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1385 10:46
کریشنا مورتی از اون آدماییه که همیشه برای من جالب بودن. سالها پیش یه رمان ازش خونده بودم ولی هیچ وقت سراغ کتاب های دیگه ش نرفتم. الان دارم کتاب حضور در هستی رو می خونم. در مورد همه چیز نظر داده. هر چند این کتاب ها رو باید با احتیاط خوند ولی من از بیشتر حرفاش خوشم میاد. مثلا ببینین در مورد فکر و عشق چی گفته؛ البته من...
-
خالی
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 08:50
شعر: زویا آهنگ: سیاوش قمیشی من خالی از عاطفه و خشم خالی از خویشی و غربت گیج و مبهوت بین بودن و نبودن عشق آخرین همسفر من مثل تو منو رها کرد حالا دستام مونده و تنهایی من ای دریغ از من که بیخود مثل تو گم شدم تو ظلمت تن ای دریغ از تو که مثل عکس عشق هنوزم داد می زنی تو آینه من وای گریه مون هیچ، خنده مون هیچ، باخته و برنده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 11:32
There is surely nothing other than the single purpose of the present moment. A man's whole life is a succession of moment after moment. If one fully understands the present moment, there will be nothing else to do, and nothing else to pursue.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آبانماه سال 1384 10:45
یکی از تصاویری که همیشه ذهن مرا به خود مشغول می کرد، زندگی آن پیرزن و دخترش بود. آنها تنها زندگی می کردند، خانه آنها قطعآ قدیمی ترین خانه ای بود که من به عمرم دیده بودم. دیوارهایش مرا به یاد خرابه ها می انداخت، هیچ وقت به آنها دست نزدم، ولی مطمئنم که اگر کسی به آن دست می زد دیوار فرو می ریخت. من و پسر عمویم با هم که...
-
قایق روی برکه آرام زیر آسمان پرستاره
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 10:39
دیشب توی یک قایق، روی برکه، زیر آسمان پر ستاره بودم. با تو حرف زده بودم، جملاتی کاملا معمولی که از دو دوست بسیار قدیمی وقتی که بعد از مدت ها به هم می رسند شنیده می شد. تو خیلی عوض شده بودی، غرورت کجاست؟ شیطنت نداشتی! کلمات را بی هیچ کنترلی به زبان می آوردی. عجب روزگاری! کاش دیشب کمی الکل داشتم، من الکلی نیستم ولی برای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 10:33
یک اتاق تاریک ساکت می خوام که توش بخوابم و وقتی که بیدار شدم به صدای نفس های خودم گوش بدم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 12:35
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب مارا به جام باده گلگون خراب کن خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن روزی که فلک از گل ما کوزه ها کند زنهار کاسه سر ما پر شراب کن ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به جام باده صافی خطاب کن کارصواب باده...
-
این و تو نمی فهمی
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 11:12
کاش امروز می تونستم یه چیزی بنویسم. زبونم قفل شده، به هیچ چیزی میلی ندارم. زندگی رو دادم دست اتوپایلوت! حتی اهمیت نمی دم که حوصله دارم یا ندارم، کارام رو اتوپایلوت انجام می ده. تا همین دیروز پر از شوق زندگی بودم، الان چطورم؟ بد می گذره؟ نه! خوش می گذره؟ مسلما نه! حقیقتش اینه که هیچ کس نمی تونه تو کل زندگیش حتی یه جمله...
-
یه گوشه از عشق
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 11:53
وقتی مرد، اصلا ناراحت نشدم، هیج احساسی نداشتم، حتی مراسم ختمشو هم نرفتم. بعضی ها گفتن تو بی احساسی ولی من حتی اگه احساسی هم داشتم برام فرقی نمی کرد که برم یا نرم. اصلا من برای مردن هیچ کسی تا حالا ناراحت نشدم. خیلی حساس بود، خیلی زیاد انتقاد می کرد، همیشه نگران ما بود. بعضی وقت ها، ساعت هفت صبح از صدای داد و هوارش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 خردادماه سال 1384 09:46
توی تراس نشسته بودم، وزش باد درختان را و مرا مسحور خود کرده بودند. آسمان بی کران و ابرهای غول پیکر فضای سه بعدی مخوفی ساخته بودند که هواپیمای غول پیکر در آن محو می شد. من چه بودم، درخت، ابر یا یکی از آجر های ساختمان؟ حقیقی ترین لحظه ی انسان، لحظه ایست که ماده خود را احساس می کند. نیاز او خالی شدن از وجود است، از همه...
-
خواب
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 15:01
تو همون برگ کوچولوی شاخه ای هستی که روی رودخانه خم شده و روی اون یک خط نازک انداخته. زمانی بزرگترین سد من بودی تا من از دست تو فرار کردم؛ برای پیدا کردن یک سد بزرگتر. دیشب خواب یک دره بزرگ رو دیدم. شاید اون دره بزرگ همون خط نازک باشه تو داشتی سقوط می کردی و منو صدا زدی دل من گرفته بود ولی اومدم تو رو نجات دادم و در...
-
نفرت
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 09:50
وقتی که صبح از خواب بیدار می شی و هیچ عشقی رو در خودت احساس نمی کنی، وقتی که خودتو به صورت یک توده سلول که مثل یه ارتش بی احساس کار خودشونو انجام می دن می بینی، من واقعا حالم داره از این زندگی به هم می خوره، وقتی کسی رو که روزی برات یه دوست واقعی محسوب می شد از دور می بینی و حاضر نیست حتی یه دست برات تکون بده، وقتی که...
-
شب
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 09:40
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادی ام بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستی ام ز آلودگی کرده پاک ای تپش های تن سوزان من آتشی در سایه مژگان من ای مرا با شور شعر آمیخته این همه آتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی لاجرم شعرم به آتش سوختی ای دو...
-
پنجره
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 09:39
باز کن پنجره را و به مهتاب بگو صفحه ذهن کبوتر آبیست خواب گل مهتابیست ای نهایت در تو ابدیت در تو ای همیشه با من تا همیشه بودن باز کن چشمت را تا که گل باز شود قصه زندگی آغاز شود تا که از پنجره چشمانت عشق آغاز شود تا دلم باز شود دلم اینجا تنگ است دلم اینجا سرد است فصل ها بی معنی آسمان بی رنگ است سرد سرد است اینجا باز کن...
-
هرکه سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش
دوشنبه 7 دیماه سال 1383 10:01
هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش هر که از یار تحمل نکند یار مگویش وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش به جفایی و فقایی نرود عاشق صادق مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت که...
-
مطرب مهتاب رو
دوشنبه 7 دیماه سال 1383 10:00
مطرب مهتاب رو، آنچه شنیدی بگو ما همگان محرمیم، آنچه بدیدی بگو ای شه و سلطان ما، ای طربستان ما در طلب جان ما بر چه رسیدی بگو نرگس خمار او، ای که خدا یار او دوش زگلزار او، هر چه بچیدی بگو ای شده از دست من، چون دل سرمست من ای همه را دیده تو، آنچه گزیدی بگو می کشدم می به چپ، می کشدم دل به راست رو که کشاکش خوش است، تو چه...
-
حیلت رها کن عاشقا
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 12:24
حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درا، پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو رو سینه را چون سینه ها، هفت آب شوی از کینه ها وان گه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می روی، مستانه شو...
-
هلال و زمزم (تنظیم خودم)
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 09:48
او رو سنگ واران روی بغداد شار بی منصور سر مس تسلیم و دار بی دینم دینه، شام خوشینه شاد بای، شادم کردنی له پای شنروی فیضم بردنی کسر و کم نوی نه دیده ی پاکش صدای عن الحق مامانه خاکش گردشان و خاک خاشه ی طوطیا کیشاشان و باد کفت نه روی دریا کی دی دیوانه وی طور دانا بو؟ مرکو ژ میدان گردون رانا بو؟ دله ژه منصور زیا تره نی یا...
-
مقام خوانی(اجرای فرهنگسرای دانشجو)
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 09:47
آقا یار داوو، سنگ سنگ یار داوو دوسان مزگانی، ها یاوام و لیل نه بوی عطر لیل، دماخ کردم کیل دیده ی دیده ی لیل نناسو و ویش کور بو نابینا بتر بیو لیش هانا فریاد رس داوو، هی بی کسان کس داوو جو میی کونه بریز نه جامم هانا سا بلکه ساریش بو زامم هنی مگیلین یک یک شاران تا زنده کریم آیین ایران هو هو هو هو هو هو یار رهبر داود...
-
مردان خدا
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 09:46
مردان خدا پرده پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند هر دست که دادند، از آن دست گرفتند هر نکته که گفتند، همان نکته شنیدند جمعی به در پیر خرابات خرابند قومی به بر شیخ مناجات مریدند فریاد که در رهگذر آدم خاکی بسی دانه فشاندند، بسی دام تنیدند همت طلب از باطن پیران سحر خیز زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
-
زارا
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 09:46
و فدای بالات بام، روژی چوار جاره (هی وی زارا گیان، دیدم زارا) صبح و نیمه رو، عصر و ایواره (هی وی زارا گیان، دیدم زارا) بو تا بکریم، دوسیمان له نو تو دار نارنج، من دار لیمو ارا نیه نوری وی زاری مه وه وی کوس کفتی، دیاریمه وه آیر چی و لیم جور پیره داران بو خاموشم که و میل جاران
-
بمیرید بمیرید
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 11:37
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید بمیرید بمیرید، و زین مرگ مترسید کز این خاک برایید، سماوات بگیرید بمیرید بمیرید، و زین نفس ببرید که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید بمیرید بمیرید، به پیش شه زیبا بر شاه چو مردید، همه...
-
هوای عاشقی
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 11:36
من مست جام باقی ام، دارم هوای عاشقی حیران روی ساقی ام، دارم هوای عاشقی ای جان و ای جانان من،دارم هوای عاشقی ای وصل ای هجران من،دارم هوای عاشقی جان در بر جانانه شد، دل بر سر پیمانه شد تن ساکن میخانه شد، دارم هوای عاشقی گه نور و گه نار آمدم، گه گل گهی خار آمدم گه مست و هشیار آمدم، دارم هوای عاشقی ای شاه درویشت منم،...
-
مطرب مهتاب رو،
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 11:36
مطرب مهتاب رو، آنچه شنیدی بگو ما همگان محرمیم، آنچه بدیدی بگو ای شه و سلطان ما، ای طربستان ما در طلب جان ما بر چه رسیدی بگو نرگس خمار او، ای که خدا یار او دوش زگلزار او، هر چه بچیدی بگو ای شده از دست من، چون دل سرمست من ای همه را دیده تو، آنچه گزیدی بگو می کشدم می به چپ، می کشدم دل به راست رو که کشاکش خوش است، تو چه...
-
ز خاک من اگر گندم بر آید
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 11:32
ز خاک من اگر گندم بر آید از آن گر نان پزی مستی فزاید خمیر و نانوا دیوانه گردد تنورش بیت مستانه سراید میا بی دف به گور من، برادر که در بزم خدا غمگین نشاید بدر ی زان کفن بر سینه بندی خراباتی ز جانت در گشاید ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان ز هر کاری به لابد کار زاید مرا حق از می عشق آفریده است همان عشقم اگر مرگم بساید منم...