-
دیدن روی تو
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 11:31
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست چرخ عشقیم و تو مارا چو مهی زیب کنار خون دل چون شفق و اشک روان کوکب ماست شرب می با لب شیرین تو ماراست حلال بی خبر زاهد از این زهد که در مشرب ماست
-
خلوت خاص
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 11:30
دل خلوت خاص دلبر آمد دلبر ز کرم ز دل بر آمد جان آینه ی جمال جانان تن خاک دیار دلبر آمد شد محفل دل ز غیر خالی یار از در دلبری در آمد ذاتی به ظهور خویش دم زد صد گونه صفات مظهر آمد از عکس فروغ روی دلدار دل آینه منور آمد "جز دلم کو ز ازل تا به ابد عاشق رفت جاودان کس نشنیدم که در این کار بماند از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر...
-
خزان
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 11:28
ای باغبان ای باغبان، آمد خزان آمد خزان بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان، بنگر نشان این باغبان، هین، گوش کن، ناله درختان نوش کن نوحه کنان از هر طرف، صد بی زبان، صد بی زبان هرگز نباشد بی سبب، گریان دو چشم و خشک لب نبود کسی بی درد دل، رخ زعفران، رخ زعفران حاصل در آمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدم پرسان به افسوس و ستم: کو...
-
حیلت رها کن عاشقا
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 11:27
حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درا، پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو رو سینه را چون سینه ها، هفت آب شوی از کینه ها وان گه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می روی، مستانه شو...
-
زنده وار
دوشنبه 9 آذرماه سال 1383 09:45
چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری نه به انتظار یاری نه زیار انتظاری غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان که به هفت آسمانش نه ستاره ایست باری دل من چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری نرسید آنکه ماهی به تو پرتوی...
-
بی تو مهتاب...
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 09:54
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهان خانه جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
منجمد...
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1382 09:18
من زیاد دوست ندارم حرف هام نقل قول حرف های دیگران باشه ولی امروز یه شعر یادم اومده که دقیقا بیانگر احساساتم در رابطه با یه مساله خاصه... You only see what your eyes want to see How can life be what you want it to be You're frozen When your heart's not open You're so consumed with how much you get You waste your time...
-
معجزه!
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1382 09:13
قدیمی ترین خاطره ای که به یاد دارم،مربوط به خاطره شیر خودنم از مادرم است. شاید کمی خارق العاده به نظر برسد ولی این خاطره را من همیشه در ذهن داشته ام و آن را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد، با این حال هروقت آن را برای کسی تعریف کرده ام، جز خنده چیزی دریافت نکرده ام. کسی باور نمی کند که من خاطره بزرگترین عشق تاریخ را در دلم...