زیبایی

   زمانی یک معشوقه داشتم. لحظاتی بود که او مرا پر از زندگی می کرد. راه رفتن با او، صحبت کردن با او و به او فکر کردن به او مرا از همه دنیا بی نیاز می کرد. آن روزها نیاز به نوشتن و ساز زدن در من مرده بود.

  داشتن یک لحظه ناب از عشق، می تواند تنها انگیزه یک انسان برای ادامه زندگی باشد.  شاید به خاطر این که دنبال عشق ناب بودم از او جدا شدم، فقط  برای یک لحظه فکر کردم عشق جای دیگری است، فکر کنم عاشق کس دیگری بودم ولی بعد از جدا شدن، سراغ آن دیگری هم نرفتم، شاید عشق ناب همان است که یافت می نشود.

 

  الکلی­ها و معتادها زندگی جالبی دارند، هر چه دارند در راه خیال و وهم می گذارند، شاید من جرات این کار را ندارم، من هم دوست دارم با خیال  و وهم  زیبایی،در خودم رها شوم، ولی حاضر نیستم هزینه آن را بپردازم.

هرگاه سخن از جنبه حیوانی زندگی انسان پیش می آید، همه یاد نان و مسکن و تولید مثل می افتند، از این لحاظ زندگی یک معتاد دارای جنبه­های انسانی تری است. ما شب و روز دنبال پول و مقام و موفقیت هستیم در حالی که یک الکلی به دنبال خود است. حیوانات هم شب و روز دنبال خورد و خوراک و تولید مثل هستند. فقط انسان است که در زیبایی فنا می شود. به نظر من همه این­ها یک هدف را دنبال می کنند، با این تفاوت که برای معتاد، نه تنها هدف بلکه خود مسیر هم سوال برانگیز و مجهول است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد