هوای عاشقی

من مست جام باقی ام، دارم هوای عاشقی
حیران روی ساقی ام، دارم هوای عاشقی
ای جان و ای جانان من،دارم هوای عاشقی
ای وصل ای هجران من،دارم هوای عاشقی
جان در بر جانانه شد، دل بر سر پیمانه شد
تن ساکن میخانه شد، دارم هوای عاشقی
گه نور و گه نار آمدم، گه گل گهی خار آمدم
گه مست و هشیار آمدم، دارم هوای عاشقی
ای شاه درویشت منم، درویش دل ریشت منم
بیگانه و خویشت منم، دارم هوای عاشقی

مطرب مهتاب رو،

مطرب مهتاب رو، آنچه شنیدی بگو
ما همگان محرمیم، آنچه بدیدی بگو
ای شه و سلطان ما، ای طربستان ما
در طلب جان ما بر چه رسیدی بگو
نرگس خمار او، ای که خدا یار او
دوش زگلزار او، هر چه بچیدی بگو
ای شده از دست من، چون دل سرمست من
ای همه را دیده تو، آنچه گزیدی بگو
می کشدم می به چپ، می کشدم دل به راست
رو که کشاکش خوش است، تو چه کشیدی بگو
می به قدح ریختی، فتنه بر انگیختی
کو خرابات را تو چه کلیدی بگو
شور خرابات ما، نور مناجات ما
پرده حاجات ما، هم تو دریدی بگو
ماه به ابر اندرون، تیره شده ست و زبون
ای مه کز ابرها، پاک و بعیدی بگو
ظل تو پاینده باد، ماه تو تابنده باد
چرخ تو را بنده باد، از چه رمیدی بگو
عشق مرا گفت دی، عاشق من چون شدی
گفتم بر چون متن ز آنچه تنیدی بگو
مرد مجاهد بدم، عاقل و زاهد بدم
عافیتا همچو مرغ، از چه پریدی بگو

ز خاک من اگر گندم بر آید

ز خاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانوا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
میا بی دف به گور من، برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
بدر ی زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت در گشاید
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید
مرا حق از می عشق آفریده است
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو، از می بجز مستی چه زاید؟