تو همون برگ کوچولوی شاخه ای هستی که روی رودخانه خم شده و روی اون یک خط نازک انداخته.
زمانی بزرگترین سد من بودی تا من از دست تو فرار کردم؛ برای پیدا کردن یک سد بزرگتر.
دیشب خواب یک دره بزرگ رو دیدم. شاید اون دره بزرگ همون خط نازک باشه
تو داشتی سقوط می کردی و منو صدا زدی
دل من گرفته بود ولی اومدم تو رو نجات دادم و در اوج دلتنگی بوسیدمت
بعد تو منو دعوا کردی ؛ به خاطر غمگین ترن بوسه تاریخ
بوسه هرگز نرسیدن
من یه جنگجوی واقعی ام.
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام ز آلودگی کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
ای دو چشمانت چمنزاران من
تا که چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم