مردان خدا

مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند، از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند، همان نکته شنیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
 فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بسی دانه فشاندند، بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحر خیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زارا

و فدای بالات بام، روژی چوار جاره
(هی وی زارا گیان، دیدم زارا)
صبح و نیمه رو، عصر و ایواره
(هی وی زارا گیان، دیدم زارا)

بو تا بکریم، دوسیمان له نو
تو دار نارنج، من دار لیمو

ارا نیه نوری وی زاری مه وه
وی کوس کفتی، دیاریمه وه

آیر چی و لیم جور پیره داران
بو خاموشم که و میل جاران

بمیرید بمیرید

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید، و زین مرگ مترسید
کز این خاک برایید، سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید، و زین نفس ببرید
که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید، به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید، همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید، و زین ابر برایید
چو زین ابر بر آیید، همه بدر منیرید
خموشید خموشید، خموشی دم مرگ است
هم از زندگی است این که ز خاموش نفیرید